02144056338
drshabanmandana@gmail.com
02144056338
02144025086
02126159483
09195711714
خانه
درباره ما
همکاری با ما
خدمات
دپارتمان ها
درمان زوج و خانواده
مشاوره و روان درمانی فردی
روانپزشکی و دارودرمانی
روان درمانی و مشاوره نوجوان
روان درمانی و مشاوره کودک
گفتار درمانی
همه دپارتمان ها
دوره های آموزشی
دوره های آتی
دوره های برگزار شده
مقالات
والدین موفق
زندگی بهتر
پیش از ازدواج
تمامی مطالب
تماس با ما
نوبت دهی آنلاین
مراکز افق سلامت
سوالات روانشناسی
خانه
درباره ما
همکاری با ما
خدمات
دپارتمان ها
درمان زوج و خانواده
مشاوره و روان درمانی فردی
روانپزشکی و دارودرمانی
روان درمانی و مشاوره نوجوان
روان درمانی و مشاوره کودک
گفتار درمانی
همه دپارتمان ها
دوره های آموزشی
دوره های آتی
دوره های برگزار شده
مقالات
والدین موفق
زندگی بهتر
پیش از ازدواج
تمامی مطالب
تماس با ما
نوبت دهی آنلاین
مراکز افق سلامت
سوالات روانشناسی
02144056338
02144025086
02126159483
09195711714
drshabanmandana@gmail.com
سوالات متداول
ازدواج و زناشویی
کودک و فرزندپروری
اضطراب و مشکلات فردی
نوجوانان
دسته بندی نشده
وقتتون بخیر من ۱۹ سالمه و با به اقایی ک ۳۲،۳۳ سالشه دوست هستم حدود دو ماهه و حدودا ۹ ماه قبل هم از هم خوشمون میومد ولی نمیگفتیم ب هم این اقا علاوه بر چک کردن مداوم من جدیدا خیلی برای من تصمیم میگیره ک مثلا دوست ندارم انقد با دوستات بگردی یا خونشون بری یا اینکه میگه دوست ندارم بخوای فلان جا کار کنی ۱) ب نظر شما این گیر دادنا منطقیه؟! من مشکلی با این موضوع گیر دادنش ندارم اما میخوام بدونم اگه واقعا هدفی برای دوستیمون داره من رعایت کنم تا حدودی و ب حرفاش گوش کنم اما اگر ک نه فقط میخواد ک دوست باشیم کلا برنامه ریزی نداره من به ایشون بگم که حداقل بذار ی جاهایی خودم تصمیم گیری کنم ۲) به نظر شما زوده برای اینکه بگم ب این اقا چه برنامه ای برای رابطمون داری؟! زود نیست برای مطرح کردنش؟!
خسته نباشید من ۲۷ سال دارم و تقریبا ۱۳ ساله ازدواج کردم از زندگی زناشوییم راضی نیستم چون تو سن ۱۴ سالگی به حرف خونواده ام وبه زور شوهر کردم تقریبا یک سال پیش یه فرد جدید وارد زندگیم شد اون آقاهم از آشناهامونه وازدواج کرده خیلی ابراز علاقه میکنه و من باهاش وارده رابطه شدم الانم عذاب وجدان دارم میشه راهنماییم کنید باید چکار کنم هر کاریم کردم از زندگیم نمیره بیرون واقعا خسته شدم الانم پشیمونم
سلام وقت بخیر . من یه مشکل حادی دارم در مورد ازدواج و خواستگاری هست . دختری ۳۲ ساله و مجردم . متاسفانه زمانی که می خواد خواستگار بیاد شدیدا دچار فشار روانی میشم اذیت میشم با خودم میگم اگه اونی باشه که من نمی خوام چی. از اونور هم اگه جواب رد بدم خونوادم اصرار دارن که ازدواج کن سنت رفته بالا . هر خواستگاری میاد میگم به دلم نمیشینه ازیه طرف دیگه اصلا شهر خودمو دوست ندارم مسلما خواستگارامم از شهر خودم هستن و من نمی خوام تو شهر خودمون بمونم چون جای هیچ پیشرفتی نیست . از شهر دیگه باشه هم باز ایراد می گیرم ردش می کنم یا ظاهری یا تحصیلات یا... اگه کسی تحصیلاتش بالا باشه ظاهرشو پسند نمی کنم . نمی دونم چیکار کنم خودمم موندم نمی دونم چی می خوام بالاخره .واقعا سخت در فشارو عذابم . لطفا کمکم کنید
سلام خسته نباشین.من ۱۵ ماه ک با همکلاسی دانشگاهم دوستیم و بین ما رابطه هم اتفاق افتاد و همو دوس داریم و گاهی دعوا پیش میاد تو رابطمون و دلیلش اینه ک از من توجه و اهمیت میخاد ک بهش بدم و من در توانم هرچی باشه انجام میدم و سعی میکنم کم نزارم و خاستگاری هم اومدن ولی پدرم چون سربازی نرفته مخالف بودن و خودش شخصا رفت با پدرم شرایطش رو در میون گذاشت و پدرم گفت ک کمکش میکنه ک سربازیشو بره بیاد تا ازدواج کنیم و ب من گفت ک باهاش در ارتباط نباشم چون خانوادم با دوستی دخترو پسر مخالفن و خبر ندارن ک ما دوستیم تا هفته پیش اتفاقی داشتم ب پدرم عکس نشون میدادم بهم پیام داد چون میخاستم نفهمن ک در ارتباطیم زود گوشی رو گرفتم و پیامو پاک کردم چون میدونستم بد برخورد میکنن پدرم دلیل پرسید و خاست پیامو ببینه و من گفتم ک تولد دعوت کرده بود گفتم نمیام پیام داده ک باشه اشکال نداره و پدرم عصبانی شد گفت زنگ بزنم بهش وقتی زنگ زدم پدرم گفت چرا اینکارو کردین باید از من اجازه میگرفتی و گفت ک بیخیال همه چی بشه و بخاطر من سربازی نره و دوباره اون اقا ب پدرم زنگ زد و عذر خواهی کرد و گفت ک کارش اشتباه بوده و پدرم گفت کار خوبی کردی زنگ زدی ولی من گفتم باهم در ارتباط نباشین و.. من شب ک بهش پیام دادم این رابطرو واسه همیشه تمومش کرد و از این قضیه یک هفته میگذره و من هرچقد معذرت خواهی کردم ازش بی فایده بود و حرفش عوض نشده و جواب منو دیگه نمیده و میگه ک همه چی بینمون تموم شدس حتی من با یکی از اقوامشون حرف زدم گفت باهاش حرف میزنه و وقتی حرف زده گفت ناراحته خیلی و یکم ب غرورش برخورده و من گفتم بعد اون تلفن پدر من گفته ک میخواسته ک حساب کار دستمون بیاد و بگه ک حواسش هس وگرنه جدی نگفته و ازم خاست صبر کنم و بهش پیام ندم نمیدونم چیکار کنم دیگه واقعن از این وضعیت خسته شدم و میدونم اونم خیلی ناراحته و دوسم داره کمکم کنید.
سلام وقتتون بخیر من یه دختر 20 ساله هستم ک یکسالی هست وارد رابطه عاشقانه شدم اما دچار شک و تردید نسبت به پارتنرم و زود رنجی شدید هستم و خیلی سریع از هرچیزی ناراحت میشم یا ری اکشن بدی ممکنه نشون بدم با اینکه پارتنرم خیلی صبوره و همیشه و همیشه ثابت میکنه ک خیلی عاشقمه اما باعث ناراحتیش شدم دست خودم نیست یا شایدم هست اما خیلی تحت تاثیر افکار منفی ذهنم هستم و این خیلی داره به من و پارتنر و رابطمون اسیب میزنه ولی میخوام این مشکلو حل کنم باید چیکار کنم با این فکرای منفی و این زود رنجی ها و بی اعتمادی؟
سلام من ٢٥سالمه از نظر خودم دختر توانايي هستم اما تقريبا ميشه گفت تمام كارام و نصفه ول مي كنم مي ترسم از شكست روانشناسي خوندم و حالا كه دوره هاي تربيت درمانگر كودكم تموم شده و پيسنهاد كار دارم همش مي ترسم و دلم مي خواد ردش كنم اما مي دونم اين يه فرصت عالي براي من اما مي ترسم نتونم از پسش بر بيام
سلام من یه دخترم۲۳سالمه وتقریبا۳سال پیش با ی اقایی توو تلگرام اشناشدم وبهم ابرازعلاقه کردو منم دفه اولم بود،حرفاش ب دلم نشست.۵ماه باهم بودیم مجازی البته.مدام بهم ابرازعلاقه میکردوازآیندمون میگفت حتی ازبچه دارشدنمونم میگفت.کارگربود و من دانشجوی دبیری.بچه ی طلاق بودورابطه خوبی باباباش نداشتن.قبل ازمنم دوست دخترداشت ومن سعی کردم بپذیرم درصورتی ک خودم نداشتم.سوادم نداشت.درحدسیکل بود.توواون مدته۵ماه عکس همودیده بودیم به دفعات.بعداز۵ماه همودیدیم وبازم ابرازعشق بودومن مصمم براازدواج و...منولمس کرد،بغلم کردوبوسید،مطمئنم کردکه منومیخاد.بعدش رفت...هرکاری کردم دلیلشونگفت ومن کارم مداممم گریه بود.بلاکم کرده بود ومن داشتم توو افسردگی وحال بدم میمردم حتی نمیگفت چرا...بعداز۲سال فهمیدم ک ازنظراون من زشت بودم ک رفته.وقتی فهمیدم دنیاروسرم آوارشد.حالا۳ساله ک میگذره ازروزی ک رفته ومن حس میکنم زشتم وهیچکس منودوست نداره.بشدت اعتمادبنفسم ازبین رفته ومدام ب عملای زیبایی فک میکنم.بنظرم کسی منونمیخادهیچوقت هرچقدم ک موقعیت وشغلم خوبه.اون بااون شرایط داغونش منونخاست ینی من انقدددزشتمممم؟حالم بده.خودش بم گف زشت نمیدونست ک داره بخودم میگه.بااکانت فیک ازش پرسیدم مشکل قبلی چی بودکه ولش کردی؟گف زشت بود...منومیگفت...چیکارکنم بااین حالم؟??
سلام وقتتون بخیر من یک دختر۲۶ساله وفرزند اول یک خانوادهی ۵ نفره هستم.از نظر تحصیلی و شغلی موقعیت نسبتا خوبی (البته نه زیاد!)دارم و تقریبا میشه گفت کمی ایده ال گرا هستم.چند وقتیه که با خانواده به شدت دچار مشکل شدم.پدر من بسیار متعصب هستن و مادرم هم همیشه مطابق میل ایشون رفتار و عمل کردن.ولی من اینطور نبودم و دائم در حال مخالفت بودیم و هستیم با هم.پدر روی حجاب و پوشش و آرایش و رفت و آمد من خیلی حساسن و مدام ایراد میگیرن از من.من خیلی از آزادی های معمول یک جوان رو ندارم.حق ندارم با همکارام بیرون برم،حق ندارم تنهایی مسافرت برم،عروسی دوستانم یا تولدشون حق ندارم برم و به طور کلی هر جایی که بخوام برم باید با خانواده باشه.چند روز پیش یک مشاجرهی بزرگی اتفاق افتاد و منجر به این شد که مامان تمام لوازم آرایش من به جز کرم ضد آفتابم رو دور ریختن و خونه رو به مدت ۳ روز ترک کردن چون میگفتن که تحمل دعوای من و پدر سخت شده واسشون و تحمل ندارن دیگه.علاوه بر این درگیری های داخل خانواده به خاطر پایان نامه و شغلم هم درگیری ذهنی دارم و احساس فشار روحی زیادی میکنم.حس میکنم شرایط خیلی حاده.خوابم بهم ریخته به شدت استرس دارم و نمیتونم گریه کنم.اینها باعث شده که واکنش هایی که من دارم به شدت تهاجمی و هیستیریک باشه. اگر ممکنه من رو راهنمایی بفرمایید مچکرم
سلام خسته نباشید ممنون بخاط زحماتتون من پسرم و بیست سالم و در شهر کوچیکی زندگی میکنم یه رفیق دارم که حدودا هشت سال با هم دوست هستیم ، من در این هشت سال وقعا عاشقش شدم و دوستش دارم و دوریش اصلا نمیتونم تحمل کنم و تو این مدت تنها کسی که پیشم بوده همین فرد ، مشکل اینجاست که رفیقم عاشق یه دختر شده و منم نمیتونم دوریش تحمل کنم فقط میخوام برای خودم باشه ، دارم دیوونه میشم نمیدونم چیکار کنم تا این وابستگی شدید از بین ببرم و خودم مستقل بشم الان طوری شده که تنها جایی نمیتونم برم حتما باید رفیقم پیشم باشه صد درصد وابسته شدم الان فکر نبودش داره از درون نابودم میکنه شبا خواب ندارم و غذام کم شده و استرس زیادی دارم و همش عصبی هستم لطفا کمکم کنید چطوری این وابستگی کم کنم چون تو یه شهر کوچیک هستیم و مستقل نیستم و با خانواده ام زندگی میکنم ، نمیتونم به جایی برم تا مدتی ازش دور بشم البته من باهاش بخاطر اینکه میخواد با اون دختر ازدواج کنه مخالفت کردم ، البته مخالفتم فقط به خاطر خودخواهی نبوده بخاطر اینکه میدونم مناسب هم نیستن هم هست دارم دیوونه میشم هر روز برام مثل جهنم و استرس داره داغونم میکنه خواهش میکنم کمکم کنید
سلام وقتتون بخیر. 24 سالمه و الان به مدت 2 و ماه و نیمه که از رابطه ی طولانی 5 ساله بیرون اومدم.هرچند نمیشد اسمش رو گذاشت رابطه چون کم سن و سال بودیم هر دو و اولین تجربه م بود خیلی از معیارها و ملاکها و به طور کلی اصول رابطه رو بلد نبودم و اون آقا هم همینطور.به طوری که با اینکه 5 سال از رابطه گذشت ما 2 ماه هم همیندیگه رو ندیدم به طور میانگین...مدتی که خودم از رابطه اومدم بیرون انقدری خسته و کرخت بودم که فکر نمیکردم اصلا وارد رابطه جدیدی بشم.و الان با آقایی جلو اومدن که قبلا دوره دانشگاه باهم آشنا شده بودیم اما رابطمون در حد حرف زدن بود.با اینکه تمایل دارم با ایشون بیشتر آشنا بشم از طرفی هم اصلا مطمئن نیستم بتونم یه رابطه جدید شروع کنم و ایشون رو خوشحال کنم.باید فرصت بدم به این رابطه یا نه کم کم ایشون رو آماده کنم که امیدی به من نیست؟
سلام من یه دختر ۱۹سالم که پدر و مادرم یکی دوسالگی من از هم جداشدن و طبق گفته خانواده پدرم مادرم منو نخواسته و من پیش پدرم هستم و البته عمم منو بزرگ کرده تو این ۱۸ ۱۹سال زندگی که الان به اینجا رسیدم واقعا تو این دوره حس میکنم کم اوردم پدرم یه دیکتاتور واقعیه تا همین چند ماه پیش من حتی گوشیم نداشتم نه گوشی باید داشته باشم نه دوستی میتونم داشته باشم نه تلفنی با کسی میتونم حرف بزنم نه از خونه میتونم بدون عمم بیرون برم کل خانواده از عموم عمم پدرم پسرعمه هام عروس عمه هام واسه زندگی من تصمیم میگیرن و نظر میدن نمیدونم باید چیکار کنم تو یه زندان واقعی گیرافتادم هرچند وقت یه بار دور هم جمع میشن شروع میکنن سرکوفت کردن من من دیگ کشش ندارم توروخدا خواهش میکنم کمکم کنین
با سلام و عرض ادب من يك آقايي رو دوست داشتم ايشون ازدواج كردن و من افسردگي پنهان گرفتم و حمله بهم دست داد الان تحت نظر پزشك هستم سه سال ،اين اقا از همسرش جدا شد و اومد سراغ من و من چون به ايشون علاقه داشتم همچنان با ايشون ارتباط گرفتم در حد بيرون رفتن و تماس و پيام ولي اين آقا به من ميگفت دوستم داره و از دوست داشتن من مطمئن بود ميگه من بهت كشش ندارم ، بعد يك مسئله اي گفتم تو كه كشش نداري ميگه كشش نداشتم باهات بيرون نميومدم ميگه تو خيلي خوبي ،من سردمزاجم و تعلق خاطر ندارم من ارتباط قطع ميكنم دو روز بعد پيام ميداد خلاصه من اين ارتباط تموم كردم ولي نميتونم دل بكنم و اون حرفش كه به من كشش نداره خيلي روم تاثير گذاشته چيكار كنم؟!
<
1
2
3
4
5
6
>
All right reserved @copy 2019 by ofoghsalamat
دکتر ماندانا شعبان
برای تماس با ما با شماره های زیر تماس بگیرید